ایران کشوری است متشکل از گروههای زبانی (قومی) و دینی گوناگون که در درازنای تاریخ در این سرزمین زیست کردهاند. این امر، در یک سدهی اخیر از سوی حکومتهای پهلوی و جمهوری اسلامی و در ذیل دو گفتمان «ناسیونالیسم باستانگرایانه» و «اسلام شیعی» نادیده گرفته شده است.گفتمان اول با تعریف از یک «ملت واحد» و دیگری با تعریف از یک «امت واحد»، کوشیدهاند از یک روایت خاص به قیمت به حاشیهراندن روایتهای دیگر بهره برده و «دیگری» را نادیده بگیرند. پرداختن به ابعاد مختلف این نادیده گرفتن از حوصلهی این بحث خارج است و در اینجا فقط میکوشیم به یکی از اقدامات رضاشاه در مواجه با گروههای زبانی (قومی) بپردازیم و آن مربوط به سیاستهای هویتی رضاشاه در مواجهه با اسامی و نامهای قومی است.
آبراهامیان معتقد است که رضاشاه با بهرهگیری از ارتش، بوروکراسی و پشتیبانی دربار توانست نظام سیاسی را بهدست گیرد (آبراهامیان، ۱۳۹۱: ۱۷۱). از دیگر سو، برخلاف حکام پیشین، رضاشاه نه تنها تعلق ایلیاتی نداشت بلکه فرهنگ ایلیاتی را سدی در برابر مدرنیزاسیون خود میدانست و آنها را تهدیدی برای امنیت کشور تلقی میکرد. لذا با فرهنگ ایلیاتی به مقابله برخاست (لمتون،۱۳۶۲: ۵۰۰). بنابراین رضاشاه میکوشید هر آنچه را که نشانهای از فرهنگ ایلی دارد از بین ببرد.